سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انواع استراتژی ها (بخش اول)

انواع استراتژی ها ‌

 برای منازعه و مقابله با کشورها از روشها و راهبردهای پیچیده ای استفاده می شود که اشراف و آگاهی نسبت به آنها تا حدود زیادی شفاف کننده صحنه و نحوه نزاع می باشد. معمولا در مقابله با یک کشور در یک بازه زمانی مشخص و چندساله از یک یا چند راهبرد معدود بهره گرفته می شود اما بررسی استراتژی هایی که در طول چندسال اخیر در مقابله با کشورما اعمال شده است نشان می دهد راهبردهای متکثر و متنوعی به کار گرفته شده که قریب به اتفاق آنها در برابر ایران عزیز ناموفق بوده اند به طوری که در دوره های زمانی کوتاه با تغییر مکرر راهبردها، استراتژی های ترکیبی متعددی مورد آزمون قرار گرفته اند. در اینجا تعدادی از این استراتژی ها را به طور مختصر مورد اشاره قرار می دهیم.  

1- استراتژی چماق و هویج :

برای تربیت اسب وحشی از این روش استفاده می کنند؛ هویج را به او می دهند بخورد، همزمان چماق نیز بالای سرش است و ودر نهایت آن را زین کرده، رام می نمایند. هدف از این استراتژی فریب و تهدید است؛ ‌از یک سو کشورها را فریب می دهند اگر فریب نخورد از حربه تهدید استفاده می کنند.

 2-ااستراتژی پلیس خوب، ‌پلیس بد :

وقتی چراغ قرمز را رد کردی باید جریمه شوی،  پلیس خوب می گوید باج بدهی بخشیده می شوی در غیر اینصورت پلیس بد ماشینت را متوقف می کند.

در جریان انرژی هسته ای ایران،  پلیس خوب اتحادیه اروپا و آژانس بودند که باج می خواستند و  پلیس بد آمریکا بود که ایران را تهدید می کرد.

 3- استراتژی شک و بهت :

در این دکترین یک شک به دنیا وارد می کنند تا مردم بفهمند چه اتفاقی افتاده و از حالت بهت زدگی بیرون بیایند تصمیم خود را عملی می نمایند.

ادامه مطلب...




سلام بر امام رئوف


وای که چقد دلم می خواست تو این ایام قبله هشتم رو طواف کنم تو این چند روزه خیلی از دوستان و آشنایان رو میدیدم که شادمانه به سمت حرمت پر می کشیدن و من دلتنگ تر از همیشه به حالشون غبطه می خوردم. یادم نمیاد تا حالا جایی رفته باشم که واسم لذت بخش تر از حرم امام رضا باشه! بهشت رو اونجا تجربه کردم و اون لذتی که با هیچ بیانی قابل وصف نیست. نمی دونم یعنی بهشت هم همین قدر لذت بخشه؟ خوب البته بهشت اونجایی است که بهترین ها باشن، اونجایی که یار باشه... خیلی سوز داره که تو ایران باشیم و چنین ایامی لیاقت زیارت نداشته باشیم.
دنیا بدون شما چقدر ظلمانی و دلگیر کننده است؛ آخرت هم...
امسال که هشتمین روز هشتمین ماه هشتادو هشتمین سال بعد از هجرت پیامبر خاتم مزین به نام سلطان علی بن موسی الرضا شده واسه ما ایرانیهایی که افتخار آستان بوسی درگاهش رو تو کشورمون داریم زمان و مکان معنا و زیبایی و برکت خاص دیگه ای پیدا کرده، انشالا امام مهربونی به یمن این خجسته روز به زندگی مون برکتی نه مطابق لیاقتمون که برابر لطف و رأفتش بده.  





خیرات داستان


خیلی وقته که می خوام رویش رو به روز کنم، ولی متأسفانه یامجالی نبود یا حال، وقتی رویش دچار حال و هوای پاییزی می شه و برگ و بارش  به قهقرای زردی و ریزش کشیده می شن دلم می گیره! امان از دست اسارت در روزمره گی ها، که روزها رو به کام مرگ می کشونه ونه تنها روزها که دقیق تر بگم خودمون رو...
***
چندروز پیش خبردار شدم که مادر یکی از معلمین دوران دبیرستانم به رحمت خدا رفته، معلمی که درس زندگی بهم داد خیلی معلم های دلسوزی داشتم که همشون خوب و زحمتکش بودن و همشون رو هم دوست دارم و ازشون سپاسگزارم، هرچند همشون یه جور نبودن، هرکدومشون یه درسی بهم دادن، بعضی شون حساب و هندسه، بعضی شون جغرافی و تاریخ و... و بعضی شون که تعدادشون زیاد هم نبود درس زندگی بهم دادن و برای همیشه تو ذهن و خاطرم ثبت شدن، و ایشون یکی از اون معلم ها بود...  هر طور بود خودم رو به مجلس ترحیم رسوندم و باعث تعجب و خرسندی و تقدیر معلم!
اما نکته ی جالی که باعث شد این اتفاق رو قلمی ش کنم این بود که این مراسم ترحیم با بقیه مراسم ها متفاوت بود و ازجمله ی این تفاوت ها این بود که ایشون داستانک های بسیار زیبا و پندآموزی رو گلچین و تکثیر کرده و اونها رو برای روح مادرش خیرات می کرد! که می خوام یکی از اونها رو اینجا بنویسم.

داستان کلاغ؛
پیرمرد درکنار فرزندش که مردتمامی بود نشسته بود، کمی آن سوتر کلاغی بر شاخه ی درخت نشست، پیرمرد از پسرش پرسید: این چیست؟ و پاسخ شنید:کلاغ. کمی بعد دوباره پرسید: این چیست؟ و پسر با تعجب و کنایه پاسخ داد: گفتم که کلاغ! چند دقیق بعد پیرمرد برای بار سوم سئوالش را تکرار کرد و پسر با عصبانیت گفت: چقدر سئوال می کنی؟ مگر نگفتم ک ل ا غ!
پیرمرد با همان آرامش به اتاقش رفت و دقایقی بعد با دفتر خاطراتش بازگشت، صفحه ای را گشود که مربوط به سه سالگی پسرش بود، برایش خواند: امروز پسرم که اول بار کلاغی را دیده بود ازمن پرسید این چیست؟ و من پاسخ دادم کلاغ و او این سئوال را بیش از 40 بار تکرار کرد ومن هر بار باآرامش و مهربانی پاسخش را دادم تا باعث خوشحالی و آرامش و درک بهتر او شوم و پرسشگری و جستجوگری اش را بی پاسخ نگذارم...!

بعدنوشت
اگه خوشتون اومد واسه شادی روحم دعا کنید.  





نیمه ی شعبانی دیگر...

 

هزار مرتبه شستم دهان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است!
نه این که بخواهم از او بنویسم، که قلم بر خود خواهد شکافت و دل واژه ای برای توصیفش نخواهد یافت؛ دست ما کوتاه و... می خواهم برایش بنویسم. شاید قدری دلم آرام گیرد.
امشب را فرموده اند کم از شب قدر نیست، «وما ادریک ما لیلـه القدر»؟ وچه کسی می داند قدر او را؟ امشب چه شبی است که جانها همه حیرانند؟ نمی دانم. فقط می دانم امشب زیباترین و لذت بخش ترین ایام در تمامی سالهای عمرم بوده است؛ فقط به خاطر او! مادرم می گفت:به دنیا آمدنت دیر شده بود و همه نگران! و من باخیالی راحت دعا می کردم که شب نیمه شعبان به دنیا بیایی! سحر نیمه شعبان شد یعنی چندین سال پیش همین حدود زمانی، دعای مادر مستجاب گردید... قبل از این که به دنیا بیایم مهرت را به دلم ریختی و وجودم را بر شاخسار لطفت آویختی و من عمریست که شرمسار این محبت سرشارم.

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی!

امشب سالها از گریه های هنگام آمدنم به این دنیای فانی گذشته است و من پس از گذشت سالیانی همچنان گریانم، آن وقت ها در آغوش مادرم آرام می شدم، اما اکنون دیگر آغوشی برای آرام شدن نمی یابم! آغوشی به وسعت مهرت که همه ی هستیم را دربرگیرد؛ همه ی هستیم را، نه فقط قامت ناسازم را، قلبم که لحظه ای آرام ندارد، روحم که سخت در خود فرو رفته است، فطرتم که که بی آفتاب رویت پژمرده است...
کاش مادرم برایم دعای دیگری کند، هر چند بسیار دیر شده باشد، کاش دوباره در سحر نیمه ی شعبان متولدم کنی، تو متولدم کنی، با نگاهت، بادعایت، با مهرت، با اشاره ات، با کرمت... امشب بیش از همیشه محتاج دم مسیحایی ام، امشب به دنبال موسی هستم تا باردیگر عصایی بر زمین وجودم فرود آرد و اژدرهای نفسم را فرو بلعد، به دنبال یوسفم تا شاید خوابی دوباره بیند و از زندان درونم رها شوم، به دنبال نوح ام تا روح ام را از طوفان رهایی بخشد و بر کشتی آرامش نشاند، به دنبال...
دعای برای تولدم را مستجاب کردی، لطف دیگری کن که «الاحسان بالاتمام»! کریمان لطفشان را ناتمام نمی گذراند؛ هرچند گوینده نالایق است، عظمت و مهر بی پایان شما جبرانش می کند. آن قدر مهربان هستید و آن قدر مهرتان را چشیده ام که بگویم؛دعاکردنش با من و استجابتش با شما؛ آمدنم قرین نام و یاد شما بود؛ بودنم و رفتنم، زندگی ام و مرگم نیز چنین بادا!  
 





فرهنگ و کشاورزی


داشتم به شباهت های فرهنگ " culture"  و کشاورزی "agri culture " فکر می کردم؛ همانقدر که معادل های لغوی این دو اصطلاح به هم نزدیک اند در روش نیز قرابت دارند. در فرایند فرهنگ سازی پس از آمایش سرزمین ذهن مخاطبین، مراحل کاشت، داشت و برداشت انجام می شود. صبر و حوصله، انتخاب بذر مناسب و سالم، زمینه سازی، زمان بر بودن و... در کنار آب و هوای مساعد از جمله مایحتاج ضروری در روند رویش اند.
می خواهی گندم بکاری، از بذر جو نمی توانی استفاده کنی، حتی از هر دانه ی گندمی نیز نمی توانی به عنوان بذری مناسب و ثمربخش بهره برداری کنی. زمان کاشت نیز اهمیت دارد، در چه فصلی جغرافیای شما مناسب این کشت است؟ کاشت هر بذری زمان و هوای خاص خودش را می طلبد نه دیرتر، نه زودتر. آب سالم و به اندازه در کنار زمین مستعد از احتیاجات اولیه کارند. اگر همه ی اینها فراهم بود اراده و همت و کاردانی و تجربه و حوصله نیز به مقدار کافی و بسته به وسعت مزرعه ات و سختی شرایط کارت بایسته است و آن گاه که  همه ی این شروط لازم را ضمیمه کردی شرط کافی توکل است...
آری کشاورز بیش از آن که نگاهش به زمین باشد، چشم به آسمان دارد و پیش از آن که دست به زانوی همتش بگذارد دست نیاز به طلب یاری معبود می گشاید!

بعدالتحریر:
کنفسیوس یه جمله ای داره تو این مایه ها: اگه دنبال کار زودبازده و محدود هستی گندم بکار، اگه محصول چند ساله ای می خواهی درخت بکار و اگه محصول و بازدهی می طلبی با عیار سنجش بالای قرن؛ بذر انسانیت بیفکن! 





فرهنگ و هویت شهری

 

با آغاز دوره سرمایه داری و تمدن جدید به اقتضای سبک زندگی مدرن، مهاجرت از روستاها و شهرهای کوچک به سوی مناطق مستعد واقتصادی، روند روبه تزایدی یافت به نحوی که به سرعت ترکیب جمعیتی در نسبت شهر به روستا معکوس گشت. این وضعیت با توجه به محدودیت امکانات اجتماعی و سطح توقعات مهاجرین که درپی ­تحصیل آرزوهای بزرگ ترک وطن نموده و تن به تجربه سرزمین جدیدی داده اند، نگرانی هایی را دامن زده است که در این میان موضوع هویت شهری و گسست فرهنگی، یکی از مقولات بسیار مهم و بحث­ برانگیز می باشد.

زندگی برای خانواده های مهاجردرشهری که نه تنها هیچگونه پارادایم ذهنی و تعلق خاطری نسبت به آن ندارند که با نوعی ابهام ، تشتت­ فرهنگی و دوگانگی نیز روبرو هستند نیازمند باز تعریف مفهوم هویت و عرصه سازی اجتماعی برای استحکام پیوندهای فکری- روحی ساکنین شهر از قومیت های متفاوت است. درواقع مسأله هویت شهری یکی از پیچیده ترین و بحث برانگیزترین مباحث نظری در شهرسازی است؛ چگونگی فرهنگ سازی و تعمیق هویت شهری در روش شهرسازی و عناصر معماری و نحوه ارزیابی شاخص های این مسأله، سئوال بنیادینی است کهادامه مطلب...




فصل رویش

 

زمین بار دیگر طوافش را به دور خورشید تمام کرد و همچون نوعروسان تن پوشی از شکوفه های رنگارنگ بر تن نمود، خرسند از این که بازهم ساکنانش را به میهمانی بهار رسانده است و زایشگاه زمانی تازه گردیده است...

ما نیز شادمان از این چرخش مدام، دست افشان و پای کوبان به جشن نشستیم، خوشنود از اینکه این سیاره سرد و خشک بار دیگر میزبان جوانه هاست و چقدر دلنشین است این پدیده بهار، چقدر چشم نواز و فرح زاست : شکوفایی، نوآوری، رویش ...

و من همچنان سرگردان، در بین لبخند و اشک، خوشحالی و غم، حیرانم که چه می رود بر ساکنان این سیاره ی رنج، بر انسان، بر من! بر تو!

                                   

در بین بذرهای بسیار و دانه های بیشمار، که پای بر زمین می نهند، چه فراوانند آنها که  طعمه می شوند یا می پوسند ، اما چه خوش است حالِ آنها که ادامه مطلب...




عشق حسین است چه ها می کند...!

 

می گویند با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود، آری نمی شود، آخر بیان واژه ها را چه نسبتی است با حس چشایی؟
درست می گویند اما...! نامهایی را می شناسم که با ذکر آنها نه تنها دهان شیرین می شود که تمام وجود آدمی را حلاوت فرامی گیرد هم جسم، هم ذهن، هم قلب و هم روح...
وقتی حسین را زمزمه می کنی و می دانی چه را و که را می خوانی و چرا می خوانی؟ می توانی شیرین ترین مزه ها را با همه ی وجودت مزمزه (؟) کنی؛ أحلی من العسل!
حسین را می گویی و بر سینه ات می کوبی تا ذکر او بر دل و جانت نشیند؛ «غمت در نهانخانه ی دل نشیند...» اشک را از چشمانت می فشانی تا غبار از افق دیدگانت بشوید و بسیاری از آتش ها را فرونشاند، بگذار آنان که نمی دانند ما را غمزدگان ماتم حسین بخوانند اما آنان را حرجی نیست، تجربه نکرده اند و نچشیده اند: غمت از هر چه شادی دلگشاتر... دلی داریم و دریای غم تو...
ما که لذایذ عالم را آزمودیم و از شراب میکده ی حسین، مستی فزاتر و هستی افزاتر نیافتیم و تعجبی هم ندارد که نام امام که نمونه ی تام و تمام  جمال و کمال الهی است چنین کام نواز باشد: «فما أحلی اسمائکم» (1) و اگر ذکر نامشان با جان آدمی چنین می کند نزدیکی و وصال و تشبه و تشبث به آنان چه گونه خواهد بود؟ و چه می دانیم ما ظلمت زدگان دوران غیبتِ خورشید تابان ولایت که در محضر یار بودن چه لذتی دارد؟! 

عشق حسین

پانوشت:
(1) در زیارت سرور آفرین جامعه کبیره می خوانیم:
ذکرکم فی الذاکرین، و اسمائکم فی الاسماء، و اجسادکم فی الاجساد، و انفسکم فی النفوس، و آثارکم فی الآثار، و ارواحکم فی الارواح، و قبورکم فی القبور. فما احلی اسمائکم! وه که چه شیرین است نام‌هایتان!
(دوازدهم محرم)





غزه را غزوه ای باید...


غزه  را غزوه ای باید...

 برخیز که در عشق خطر باید کرد
در راه خدا سینه سپر باید کرد
از غزه صدای العطش می آید
یاران حسین(ع) را خبر باید کرد

 gaza harb مقاومت غزه

با ترس سفر سینه زدن بیهوده است
آنسوی خطر سینه زدن بیهوده است
از سینه سپر کردن اگر میترسی
شب تا به سحر سینه زدن بیهوده است

(شاعر:گمنام)





قربون حکمتت خدا!

دائم از دست پسرش می نالید، اشک تو چشاش حلقه زده بود و می گفت: از دستش آب خوش که از گلوم پایین نمی ره هیچی، یه لقمه نون خشک هم از گلوم پایین نمی ره! تنها چیزی که از خدا می خوام اینه که یا منو ببره از دستش راحت شم، یا اونو ببره از دستش راحت شم! هر کاری می کنم درست بشو نیست، با هر زبونی که نصیحتش می کنم افاقه ای نمی کنه، دیگه تنها راهی که دارم اینه که «به خدا واگذارش کنم...» (1)

                                                                ***
فلش بک ؛ 20 سال پیش

دائم دست به دعا بود و سر به آسمون، مدت زیادی بود که نذر و نیاز می کرد، هرچند حاجت نمی گرفت ولی دست بردار نبود خیلی مصرانه از خدا می خواست تا حاجتش رو بده، چه حکمتی بود که خدا صلاح نمی دونست حاجت روا بشه؟! الله اعلم. بالاخره هر چی باشه اون خداست و ما هم بنده، هم خیر ما رو بهتر می دونه و هم نسبت به خودمون از خودمون آگاه تر و مهربون تر و نزدیک تره!
خبر به سرعت همه جا پیچید، اهل محل ناباورانه خبر باروری اونو دهن به دهن می چرخوندن، آخه سالها بود که همه  می دونستن اونا بچه دار نمیشن... (2)

پانوشت:
(1) وای که چقدر من رو این جمله حساسم، تنم می لرزه وقتی می شنومش... کاش به جای این که آدمهای دیگه رو به این راحتی لعن و نفرین کنیم و به خدا واگذارشون کنیم، یا هر مشکلی که پیش میاد گردن خدا بندازیم، خودمون و اموراتمون رو به خدا می سپردیم و با توکل و تلاش، واسه تقدیر مثبت و عاقبت نیک بستر سازی می کردیم، اونوقته که هر نتیجه ای حاصل بشه خیر ماست و نه تو «خوش حالی» ها ذوق مرگ می شیم و از حد می گذرونیم و نه تو «بدحالی» ها دق مرگ می شیم و ناامید ...
(2) دعا کردن و طلب خواسته ها از معبود همیشه خوبه و هیچ دعایی هم بدون پاسخ باقی نمی مونه، البته نباید فکر کنیم که استجابت دعا فقط یعنی اینکه دقیقن اون چیزی که ما می خوایم حادث بشه، و روی اون مصداق خاص اصرار و پافشاری بیش از حد کنیم، چون خیلی از عوامل و شرایط تو عالم هستی وجود داره که ما نسبت به اونها علم و اشرافی نداریم، چه بسا چیزهایی که ما فکر می کنیم خیر ماست ولی در حقیقت عالم، اینطور نیست : «عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم و عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم »





<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

آخرین مطالب وبلاگ



ویرایش قالب توسط قافله شهداء