تبسم خورشید ماه را بد مست کرده بود آنچنان که گویی دیگر در پی پاسخ سئوالش نیست! خورشید اما مکثی کرد و تاملی، می خواست ببیند از کجا شروع کند؟! وسرانجام لب به سخن گشود:
- یادت هست وقتی خدا می خواست من و تو و آسمان وزمین را بیافریند چه گفت؟
تبسم خورشید ماه را بد مست کرده بود آنچنان که گویی دیگر در پی پاسخ سئوالش نیست! خورشید اما مکثی کرد و تاملی، می خواست ببیند از کجا شروع کند؟! وسرانجام لب به سخن گشود:
- یادت هست وقتی خدا می خواست من و تو و آسمان وزمین را بیافریند چه گفت؟
دیدار ماه و خورشید(1)
اپیزود اول
ماه که نورش و ظهورش را مدیون خورشید بود سالیانی وصال خورشید را تمنّا می کرد تا اینکه پس از مدتها به آرزویش رسید...
در ابتدا محو روی خورشید شد آنچنان گرمای وجودی و شعاعهای نورانی او ماه را نوازش می داد که تاب سخن را از کف داده بود تمام حرفهایش را در نگاهش ریخت و نگاه را تقدیم این وجود نورانی کرد. خوشید دیدنی بود و زیبا، چشم نواز و دلربا!
چه می توانست بگوید در وصف چشمه جوشان روشنایی؟ حرفهای بسیار ، غمها و دلتنگی هایی که همیشه دوست داشت با او در میان بگذارد در جمال مجذوب ساز خورشید ذوب گردید...
***
مدتها گذشت تا باب سخن باز شد.
ماه گفت:
من همیشه وقتی به زمینیان می رسم که شبانگاه فرا رسیده است و در دوری تو مردم به چراغهای کم سویی پناه می آورند تا اسیر تاریکی مطلق نگردند، وقتی تونیستی آدمیان نیز گویی بودنشان کمرنگ می گردد و آرام آرام به خواب فرو می روند و آنانکه بیشتر در انتظار تواند سحرگاه برمی خیزند تا آمدنت را به نظاره بنشینند...
وقتی تو نیستی رنگ رخسار زمین تیره می گردد و آسمان نیز...
ادامه مطلب...
من آمده ام در شکوه و روشنایی عشق و زیبایی زندگی کنم.
من آماده ام برای مهرورزی و پاک زیستن
وجود مرا پایانی نخواهد بود..
انتخاب چگونه زیستن به اختیار و اراده من است،
و برای این انتخاب ، همه آنچه دارم؛ - عمرم و هستی ام - هزینه خواهد گشت.
اینک بر سر دوراهی انتخابم؛
دوراهه ای که یک راه بیش ندارد و مابقی هرچه هست
تیره راههای مزین گشته ای هستند که مرا به «بی راهه» فرا می خوانند
سراب گونه ، توهم زا و فریبا،
یا هادی من استهداه!
حال که اختیار انتخاب را به من عنایت کرده ای
افتخار قربت را نیز شاملم گردان
ایمیل مدیر:
rouyesh_ir[at]yahoo[dot]com