سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بر تو ای حضرت بهار!

 

بهار آمد تا طبیعت خفته را به آرامی بیدار کند، نه با شتاب و سرو صدا، با نرمی و لطافت رشحات باران و نوازش انوار آفتاب! با نسیمی که نه می سوزاند و نه می لرزاند...
سلام بهار! خوش آمدی که با خود خوشی و شادی آوردی! چه خانه ها که به خاطرت پاکیزه گشتند و چه خوان ها که به خاطرت رنگارنگ! وچه جان ها... به راستی تو کیستی که اینچنین همه چیز را دیگرگون می کنی؟ وچگونه؟ چگونه از ترکیب آب و کود و خاک و هوا، این همه رنگ و بو و طعم را می آفرینی؟ چگونه از دل چوبکی سخت و خشکیده، جوانه ها را شکوفا می کنی؟ چگونه زمین خشکی را به گلستانی چشم نواز بدل می نمایی؟ چگونه بسیاری از دلها را به هم نزدیک می کنی؟ آخر تو کیستی با این همه اعجاز؟ آیا تو یک پیامبری؟
پیامبری که در ابتدای هرسال برانگیخته می شود با یک بغل معجزه! بشارت می دهد و انذار «بغیرالسنتکم»، پیامبری که تجلی اسم «یامحول الحول و الاحوال» است...
سلام بر تو ای حضرت بهار! حال که تا اینجا آمده ای می شود مهمان قلبم شوی؟ می شود برای من تجلی اسم «یامقلب القلوب» شوی؟ می شود دم مسیحایی ات را که بر زمین مرده، جان می بخشد بر قلب زمستانی وخشکیده ام بدمی؟ بهار، بارها آمده ای تا همین نزدیکیها و رفته ای! می شود این بار به قلبم بیایی و بمانی؟
نمی دانم چند بهار دیگر باشم و نباشم؟! که از این بودن و نبودن خسته و رنجورم، بهار! من به تو ایمان دارم _که معجزات تو کم از بسیاری از انبیا نیست_ و به خدایی که تو را برانگیخته است، واینک بیش از همیشه به تو محتاجم؛ حال چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ درخت زندگی ام را به بار می نشانی و مرا به یار می رسانی؟! می مانی یا می روی؟؟






آخرین مطالب وبلاگ



ویرایش قالب توسط قافله شهداء