بزرگی می گفت:
جوان که بودم اندیشه ی تغییر دنیا را در سر می پروراندم،
در میانسالی دانستم که نمی توانم و تصمیم به اصلاح کشورم گرفتم،
سالیانی گذشت و در این تصمیم هم توفیقی نیافتم و در صدد بهبودی شهرم برآمدم،
درپیری به خودآمدم که در این کار نیز محصولی ندارم و از سالیان زندگی توشه ای نیندوخته ام!
***
در هنگامه ای که آفتاب عمرم کم فروغ گشته و انتظار غروب را می کشید سخت در این اندیشه بودم که اگر در جوانی به خویشتن پرداخته و خود را ساخته بودم؛ می توانستم جهانی را تحت تأثیر قرار دهم...
بعدالتحریر:
** در بیرون خبر چندانی نیست اگر قراره خبری بشه از درونمون می جوشه!
***من به چشم های بی قرار تو! قول می دهم؛
ریشه های ما به آب ،
شاخه های ما به آفتاب می رسد،
ما دوباره سبز می شویم...(قیصر شعر پارسی)