• وبلاگ : .:: رويش عشق ::.
  • يادداشت : منِ او
  • نظرات : 11 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ريزوبيوم لوتي 

    اول آبي بود اين دل، آخر اما زرد شد
    آفتابي بود، ابري شد، سياه و سرد شد


    آفتابي بود، ابري شد، ولي باران نداشت
    رعد و برقي زد ولي رگبار برگ زرد شد


    صاف بود و ساده و شفاف، عين آينه
    آه، اين آيينه کي غرق غبار و گرد شد؟


    هر چه با مقصود خود نزديک تر مي شد، نشد
    هر چه از هر چيز و هر ناچيز دوري کرد، شد


    هر چه روزي آرمان پنداشت، حرمان شد همه
    هر چه مي پنداشت درمان است، عين درد شد


    درد اگر مرد است با دل راست رويارو شود
    پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟


    سر به زير و ساکت و بي دست و پا مي رفت دل
    يک نظر روي تو را ديد و حواسش پرت شد


    بر زمين افتاد چون اشکي ز چشم آسمان
    ناگهان اين اتفاق افتاد؛ زوجي فرد شد


    کودک دل شيطنت کرده است يک دم در ازل
    تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد

    قيصر امين پور