سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رفتن رسیدن است!


مرغها در هزارتوی گذر زمان دریافته بودند که عمق آرامش و نیک بختی را جز در جوار سیمرغ نخواهند یافت، «سی مرغ» هم که همه ی آنها را مدعی خواستن و پیوستن می دید نقشه ی راه هفت خوانی را برای شان تصویر کرد تا انبوه مدعیان غربال شوند و اهل حال و قیل و قال از صف سبک بارانی که بال در راه کمال می گشایند متمایز گردند.
مرغ ها دسته دسته درکار این افتادند که چه کنند؟ ماندن یا رفتن؟ دل کندن از ساحل امن عادتها، سخت می نمود و پای گذاردن در مسیری ناشناخته و طولانی مرد راه می طلبید؛
«من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش 
گر به فکر عاشقی افتاده ای مردانه باش!»*

                                                              ***
مرغک از میان جمعیت پریشان می گذشت و می دید هر یک به بیانی از در منطق و فلسفه و سفسطه در پی توجیه و توضیح و توصیه اند، خواست سخنی بگوید اما با خود فکر کرد در این وانفسایی که همه در حال گفتن اند هوش و گوشی برای شنیدن نخواهد بود و سخن گفتن تنها همهمه افزون است! لختی درخویش فرو رفت؛ از این همه فلسفه بلغور کردن دلزده بود، این همه واژگان پر طمطراق آیا راهی به سوی نور و سرور خواهند گشود؟ چه باید کرد؟
پر باز کرد، پرواز کرد، برای رسیدن به قله قاف، همان قبله قلب ها، می دانست که طوفان های سخت و طولانی را پیش روی خواهد داشت، دل کندن از ساحل و جاذبه اش ابتدا سخت می نمود و انرژی زیادی می گرفت اما وقتی اوج گرفت بال های گشوده اش او را بر بالشتکی نرم جاری کرد، آن قدر لذت بخش که گویی در آغوش سیمرغ جای گرفته است، سبک، آرام، رها و فرح بخش... و این یعنی همان طعم لذیذ با «سی مرغ»  بودن، که هر چقدر بیشتر اوج می گرفت حلاوتش فزونی می یافت... حالا دیگر مفهوم گفته سالکان راه قبله را با همه ی وجودش حس می کرد: «رفتن رسیدن است!»
                                           

پانوشت:

من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش 
چون به فـــکر سوختن افتاده ای مردانـــــه باش
من نمی گویم که عاقل باش یا دیوانه باش
گــــر به جانــان آشنایی از جــــهان بیگانه باش
گر شبی در خانه ‌اى جانانه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب‌ خانه باش


 






آخرین مطالب وبلاگ



ویرایش قالب توسط قافله شهداء