• وبلاگ : .:: رويش عشق ::.
  • يادداشت : روايت کاروان زيارت (1)
  • نظرات : 2 خصوصي ، 13 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تنهايي 

    بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم
    زيرا چو زاهدان سيه کار خرقه پوش
    پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

    پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا
    نام خدا نبردن از آن به که زير لب
    بهر فريب خلق بگوئي خدا خدا
    ما را چه غم که شيخ شبي در ميان جمع
    بر رويمان ببست به شادي در بهشت
    او مي گشايد … او که به لطف و صفاي خويش
    گوئي که خاک طينت ما را ز غم سرشت
    توفان طعنه، خنده ي ما را ز لب نشست
    کوهيم و در ميانه ي دريا نشسته ايم
    چون سينه جاي گوهر يکتاي راستيست
    زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم
    مائيم … ما که طعنه زاهد شنيده ايم
    مائيم … ما که جامه تقوي دريده ايم
    زيرا درون جامه بجز پيکر فريب
    زين هاديان راه حقيقت، نديده ايم!
    آن آتشي که در دل ما شعله مي کشيد
    گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود
    ديگر بما که سوخته ايم از شرار عشق
    نام گناهکاره رسوا نداده بود!

    بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
    در گوش هم حکايت عشق مدام ما

    هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جريده عالم دوام ما