يه روز قبل از رفتن بي بازگشتش ديدمش. هرچي صداش كردم جواب نداد. اولين بار بود كه با شنيدن اسمش نمي خنديد و جواب نمي داد. دستگاه هايي كه به بدنش وصل بود سخت معذبش كرده بود انگار مي خواست بلند شه اما نمي تونست درست مثل يه خواب آشفته كه هر چي مي خواي بيدار شي نمي توني........
كار دنيا با سعيد تموم شده بود اما باز تقلا مي كرد كه بمونه.
دلم از رفتنش گرفته..............
سلام آقا مهدي
يکي از آخرين نوشته هاي سروش را درباره توليد علم نقدکي زده ام ببينيد بد نيست
پيروز باشيد
سلام آقا مهدي، مشتاق ديدار، از دور احوالات شما را مي پرسم
اميد که ببينيمتان
فرامرز جهانيان؟
به گوشم آشنا نيست و گمون نکنم بشناسمش. اما با توصيفات شما بايد افسوس رفتنش رو خورد.