درد من از حصار برکه نيست
بلکه درد من زيستن با ماهياني است که فکر دريا به ذهنشان خطور نمي کند.
بايد دلتنگ شد تا دل سنگ نبود.........
ال
رنجم نه ديگر تنهايي که جداييست و اضطرابم نه زاده ي بي کسي که بي اوئي... دلي که از بي کسي غمگين است هر کس را مي تواند تحمل کند هيچکس بد نيست.دلي که در بي اوئي مانده است برق هر نگاهي جانش را مي خراشد...
ديگر ياد گرفته ام شبها بخوابم " با ياد تو "تو نگرانم نشو !همه چيز را ياد گرفته ام !
ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشي !اما هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته ام ...که چگونه.....!آپم دوست خوبم...
خيلي دوست داشتم نوشتتونو..هم از لحاظ نوشتاري خوب بود...هم محتوا...(اين نظر يك كارشناس ادبياته)...موفق باشيد...و دلي داشته باشيد وسيع ترررررررررررر و دريايي تر از اكنونتون:)
سلام.
دلتنگي خوبه دل تنگي بد.
دلسنگي خوبه و دل سنگي بد.
دلشکسته خوبه و دل شکسته بد!
دل تصميم گرفت ديگه عاشق نشه به خاطر همين سنگ شد و رفت ميون سنگا
اما اونجا هم عاشق يه سنگ شد...