سلام دوست من
من او اسم داستاني از اميرسليماني هم هست
اين داستان رو چند سال پيش خوندم داستان پسري به اسم علي فتاح كه با اينكه از بچگي عاشق دختري به نام مهتابه اما هيچ وقت ازش خواستگاري نميكنه به خاطر تفكرات خاصي كه داره تا اين كه وقتي هفتاد ساله ميشه ازش خواستگاري ميكنه و قبل از وصال چشماشو براي هميشه ميبنده اين داستان حسابي منو درگير كرده بود با اين كه دوسش نداشتم و عميقا به نويسنده بد و بيراه ميگفتم ولي حالا بعد سالها گاهي اسم علي فتاح رو با من اوش تكرار ميكم و دلم پر غصه ميشه دلم نميخواد جاي اون مهتاب باشم
و من او ي شما منو حسابي ياد اون كتاب انداخت يادش نبخير دوسش ندارم
دوست من آدم سرنوشتشو خودش رقم ميزنه ميتونه اين سرنوشتو با شادي رقم بزنه و ميتونه با غم!!!
به اميد اينكه هيچ ربطي به علي فتاح من او نداشته باشي