خدايا،
آتش مقدس "شک" را
آن چنان در من بيفروز
تا همه يقين هايي را که در من نقش کرده اند، بسوزد.
و آنگاه از پس توده ي اين خاکستر،
لبخند مهراوه بر لب هاي صبح يقيني،
شسته از هر غبار، طلوع کند.
خدايا،
به هرکه دوست مي داري بياموز
که عشق از زندگي کردن بهتر است،
و به هر که دوست تر مي داري، بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر!
خدايا،
به من زيستي عطا کن که در لحظه ي مرگ،
بر بي ثمري لحظه اي که براي زيستن گذشته است،
حسرت نخورم.
و مردني عطا کن که بر بيهودگي اش، سوگوار نباشم.
بگذار تا آن را من، خود انتخاب کنم،
اما آنچنان که تو دوست داري،
"چگونه زيستن" را تو به من بياموز،
"چگونه مردن" را خود خواهم دانست!